چون خيال تو درآيد به دلم رقص کنانچه خيالات دگر مست درآيد به ميان
گرد برگرد خيالش همه در رقص شوندو آن خيال چو مه تو به ميان چرخ زنان
هر خيالي که در آن دَم به تو آسيب زندهمچو آيينه زخورشيد برآرد لمعان
سخنم مست شود از صفتي و صد باراز زبانم به دلم آيد و از دل به زبان
سخنم مست ودلم مست و خيالات تو مستهمه بر همدگر افتاده و بر هم نگران