غزلهاي مولوي، يک مثل مجلس سماع است که کلمهها و بيتها و تصويرها عناصر حاضر در اينمجلسند، براي اينکه اين مسأله را کمي روشن بکنم مثالي ميزنم، فرض کنيد که وارد يکمجلس سماع شديد، حالا ميشود گفت رقص ولي من ميگويم سماع براي اينکه در واقع،مورد، مورد سماع است ولي شما به جاي سماع ميتوانيد رقص بگوييد. در مجلس سماع که وارد ميشويد يک ضربآهنگ ميشنويد و فراموش نکنيد که همه با يک ضرب آهنگدرحرکتند، امّا جالب اين است، که هر کدام به اين ضرب آهنگ به شکل حرکتِ خودشانجواب ميدهند. يعني با ضرب آهنگ در يک مجلس سماع به تعداد کساني که در آنمجلس سماع هستند، فرديت هست، هويت هست.
گاهي افراد همديگر را هم نگاه ميکنند،سماع هم ديگر را هم ميپايند، امّا گاهي هم نگاه نميکنند. گاهي هم تنها با خود در رقصهستند، توجّه کنيد در اشعار مولانا هم در غزلياتي ابيات توجه به هم دارند، به هم نگاهميکنند. و در غزلياتي ابيات منفرداً روي پاي خودشان ايستادهاند، ميشود ابيات را از غزل بيرون آورد بدون اينکه به غزل لطمهاي وارد بشود امّا در اينجا يکپارادوکسي هم هست. پارادوکس اين است که کساني که در رقص هستند آيا گيرنده ضربآهنگ هستند يا دهنده ضرب آهنگ؟ گيرندگي در آنجا زيادتر است يا دهندگي؟ ممکن استدر اول اينطور باشد که همه يک ضرب آهنگ را شنيده باشند و همه به يک ضرب آهنگ به رقصآمده باشند، امّا از جايي تفکيک بين اين دو غيرممکن است، دهنده همان گيرنده است، گيرندههمان دهنده است، اين را مولوي در شعر چنين بيان ميکند:تو مپندار که من شعر به خود ميگويمتا که هشيارم و بيدار يکي دم نزنم
اين آنجايي است که رقص، ضربآهنگ و ريتم، تمام اينها در يک کل با هم ترکيب ميشوند. از طرف ديگر توجّه کنيد کهدر اينجا جاي قيل و قال نيست در مجلس سماع جاي اين نيست که ما راجع به سماع بحث بکنيم،اگر در مجلس سماع خواستيد راجع به سماع يا رقص بحث بکنيد در واقع از آن خارج شدهايد. در جائي بايد بحث کرد که مسأله شرکت کردن در سماع در کار نباشد همه کساني که در سماع شرک کردند ميدانند که، رقص آنان به يک ضرب آهنگ است امّا به شرطي که دربارهاين موضوع جدّي فکر نکنند، خاصيت ديگر ضرب آهنگ اين است که در زمان جريان داردشعر را هم ما در زمان ميخوانيم، موسيقي را هم در زمان ميشنويم، سماع هم در زمان شنيدهميشود، و جالب اين است که در پشت اين صدا سکوني هم هست و آن خود ضرب آهنگاست.
براي اينکه آن ضرب آهنگ تکرار ميشود هر ضربي که دائماً تکرار بشود تنوع خودشرا از دست ميدهد. اما ضمير آن را به خاطر ميآورد، در پشت ضمير يک حالت سکون ايجاد ميشود، ولي اين سکون با حرکتِ کساني که در سماع شرکت کردند جبران ميشود. نکتهجالبِ ديگري که هست اين است که ميتوان گفت هر کسي خودش را با سماع بيان ميکند.ولي جور ديگر هم ميتوانيم بگوييم. ميتوانيم بگوييم اين سماع، اين موسيقي است کهخودش را از طريق افراد بيان ميکند و اين نکته ظريفتري است. از همه آن نکات ظريفترهمين است. آيا اين من هستم که دارم شعر ميگويم يا شعر است که مرا ميگويد. آيا من هستمکه سماع ميکنم يا سماع است که مرا در رقص آورده.