سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 برای پرانتز 2 - صوفیان رند

برای پرانتز 2

جمعه 87 فروردین 30 ساعت 1:23 صبح

باسلام خدمت دوستان گرامی

دومین بخش از قسمت مقاله درج شده در وبلاگ دوستم را با عنوان برای پرانتز قرار دادم ان شاء الله مورد پسند شما قرار بگیرد. لازم به یادآوری است این مقاله در وسط بحث تاریخچه تصوف برای دوستان تدارک دیده شده است.

صوفی بی صفا نمی خواهم(2)

تصوف از منظر علامه کمالی دزفولی

سید مجتبی مجاهدیان

 

استاد برایم فرمود: «سال 1345 شمسی شنیدم که در خانقاه صادق عنقا ـ قطب وقت فرقه اویسیه ـ در تهران به مرحوم علامه مجلسی اهانت بسیار کرده اند. بلافاصله به او پیام دادم: شما که ادّعای «صلحِ کل» دارید، آیا تقصیر مجلسی از چه کسی بیشتر است؟! »

صادق عنقا در همان سال ها، به لطایف الحیل نسخة خطی «مستزاد گلشن راز» به نام «غنچة باز» اثر عارف ربانی آیت الله سید حسین ظهیرالاسلام(متولد 1274 و متوفی1337 ه.ق) را با مطلع:

به نام آنکه جان را فکرت آموخت

قبای عاشقی دوخت

به نور جان چراغ دل برافروخت

سراپا جان ما سوخت

دزدید و به نام  جدّش میرزا ابوالفضل عنقا چاپ کرد! غافل از آنکه علاوه بر آن نسخة به سرقت رفته، مرحوم ظهیرالاسلام نسخه ای دیگر از آن را به خط خود در سفر زیارتی، به کتابخانه بارگاه ثامن الائمه و ضامن الامّه حضرت امام رضا(ع)، اهداء کرده بود که در بخش نسخ خطی آن محفوظ است. هرچند که بنا به گزارش نورالدین مدرسی چهاردهی در کتاب «سلسله های صوفیه ایران» شمس العرفای نعمت اللهی نیز ادعای سرودن این مستزاد را داشت، اما نگارنده خود، صورتی از کتاب مذکور را به خط مصنف ارجمندش آیت الله ظهیرالاسلام در اختیار دارد. 

نکته خنده آور، چاپ عکس میرزا ابوالفضل در صفحة اول آن کتاب به سرقت رفته با عمامة سفید است در حالی که عنقا چند سالی بود که بی هیچ مدرکی عنوان سیادت به خود می بست، اگر چه این ادعای او پیش از همه مورد انکار بستگان نزدیکش قرار می گرفت؛ از جمله عموی بزرگش». در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، نادر عنقا، فرزند صادق و قطب اویسیه،  به آمریکا گریخت و تحت الحمایة رسمی آن حکومت قرار گرفت. اگر چه به ظاهر فعالیت های این فرقه بعد از انقلاب ممنوع شد، اما متأسفانه همچنان اقدامات آشکار و گسترده آنها در نواحی مرکزی کشور و بالاخص تهران و کرج و حتی شهرهایی چون آبادان مشهود است.         

استاد در تفسیر آیه «... و رهبانیّه ابتدعوها ما کتبناها علیهم الاّ ابتغاءرضوان الله فما َرعوها حقّ رعایتها»(27/الحدید) می فرمود: «باید بر سردر تمام خانقاه ها تابلویی نصب کرد و از آنها پرسید: بر فرض که همه ادعاهای شما صحیح باشد، فما رعیتم حقَّ رعایتها؟! پس چرا لااقل خود رعایت نمی کنید و در عمل خویش را ملزم  به آن ابداعات نمی نمایید؟! و این از معجزات قرآن است که قضاوت را به وجدان مخاطبان واگذار می کند. آیه در واقع «ابتدعوا رهبانیّه ابتدعوها» و از باب اشتغال بوده است؛ یعنی«رهبانیّه ابتدعوها » ملحق به «جعلنا» نیست بلکه مجعولات هستند به دلیل «ما کتبنها علیهم». بر فرض که رهبانیت حسنه ای ابداعی برای خشنودی خدا بوده باشد، پس چرا آن را رعایت نکرده و حقش را اداء ننمودند؟! از این آیه برداشت می شود که صرف نظر از حرمت بدعتهای صوفیه، اعمالی که به ظاهر حسنه هستند نیز مورد رعایت آنها قرار نمی گیرند، مخصوصاً فرق امروزی! در گذشته پیشقراولان صوفیه به ظاهر تا کسی از مظالم ناس مبرّی نمی شد او را به مریدی نمی پذیرفتند، اما حالا چرا «ما رعوها حق رعایتها»؟! برعکس داستان های رباخوری اهالی خانقاه بسیار است!»

استاد می فرمود: «تقسیمات و عنوان سازی های متصوفه، همه سبب غموض و پرده حقایق می شوند. این طایفه در منابع خود سه اصطلاح را با این  معانی برمی شمرند: الف)وجود؛ محو سالک در ذات خدا  ب)وَجد؛ حال به دست آمده برای سالک  ج)تواجد؛ آنکه سالک به دروغ خود را به حالت وجد زند؛ و این عمل را  قبیح می دانند. اما، نکته جالب آن است که دراویش در مراسمات خود، اکثراً سرهایشان را ولو به دروغ، حرکت می دهند و این همان عمل «تواجد» است که خود آن را در نظر تقبیح می کنند. تنها اسلام راستین است که با نُطق تفهیم می کند نه با حرکات. از امیرالمؤمنین(ع) پرسیدند: زهد چیست؟ در جواب آیة قرآنی را قرائت کرد: لکیلا تأسَوا عَلی مافاتَکم و لا تَفرحوا بِما آتاکُم(23/ حدید). «زهّاد ثمانیّه» ساخته و پرداخته بنی امیّه و توطئه ای بر ضد مکتب اهل بیت علیهم السلام بود. خواجه ربیع یکی از این زهّاد است که چون امیرالمؤمنین(ع) او را به جنگ در رکابش فراخواند، اَبا کرد و به خراسان رفت و متأسفانه الآن به سبب غفلت از تاریخ اسلام، گنبدش با گنبد امام رضا(ع) برابری می کند! تصوف تا قبل از قرن سوم هجری، سدّی انحرافی بود تا سیل طالبان دین و ایمان را از درِ خانه اهل بیت منحرف کند و به سوی فقهای اربعة اهل سنّت و زهّادی چون سفیان ثوری و متصوفانی مانند سرّی و جنید بغدادی هدایت کند».

استاد در حاشیة ای بر صفحه اول کتاب «فرقه اسمعیلیه» اثر هاجسون می نگارد: «فرقه های گمراهی که سدّ راه تکامل بشریت بوده اند، یک چند در زیر پوششی از قدرت حتی عقول و افهام نارسا را جذب کرده و فریفته اند. تا وقتی که امتیازات واقعی انسانی همچون اصول مسلّم و پایدار، ذهن بشر را در تسخیر خود نیاورد، راه برای نفوذ زرق و برقهای عوام فریب هموار است. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: ما رَفَعَ الله رایه ضلال الّا و قد لفّ علیه اناس سفهاء.» استاد در حاشیة سخنی غیر منطقی و اغراق آمیز از این طایفه در همان کتاب باز می نویسد: «وقتی مواد کار الفاظ گیرا و جذّاب باشد، در کارگاه خیال پارچه هایی از این جالب تر و فریبنده تر هم می توان بافت. اسلام را به دریوزة اصطلاح کشاندن، گناهی نابخشودنی است».

علامه کمالی بارها می فرمود: «شاذلیه، رفاعیه، کیتانیه و قادریه چهار طایفه مهم تصوف در شمال آفریقا هستند. اینها با وجود تمام مشکلات اساسی مشرب تصوف، امتیازاتی بر متصوفه دیگر نقاط ـ مخصوصاً ایران ـ دارند، «عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو» از جمله: 1) تبلیغ و گسترش اسلام در آفریقا.  2) مجاهده و عمل انقلابی. قیام ها و مجاهدات تاریخی بسیاری در برابر استعمار خارجی و استبداد داخلی در پرونده آنها ثبت است؛ از جمله: عمرمختار در لیبی و جنبش اخوان المسلمین در مصر، اما بالعکس دراویش ایران معمولاً عامل استعمار خارجی ـ بالاخص انگلستان ـ و جیره خوار استبداد داخلی بوده اند.  3) شرط ارشاد را «اجتهاد و فقاهت» می دانند، برخلاف دراویش این منطقه که «مرشد» معمولاً بی سوادترین افراد است.

و خلاصة تکوّن تاریخی تصوف را چنین می شمرد: اول) تصوف عملی؛ ابتدا عمل بدون علم بود و هنوز علمی به این عنوان تدوین نشده بود. دوم) تصوف نظری؛ مرحله تدوین علم و مکتب تصوف است که هر چه پیش رفت، عمل در آن کمرنگ تر شد. سوم) نه علم است و نه عمل بلکه تنها قدری مراسمات خشک و خالی و بی محتوا دارند».

علامه می فرمود: «اگر چه متصوفه به ظرافت طبع کمک کردند، اما چند مشکل اساسی دارند: 1) تابع نبودن، به معنی عدم تبعیّت از شرع؛ آنگونه که از قول شمس درباره محی الدین عربی اندلسی نیز آمده است: «وقتها شیخ محمد[ابن عربی] سجود و رکوع کردی و گفتی که بندة شرعم، اما متابعت[از شریعت] نداشت» (مقالات شمس، ص 352) و « نیکو همدرد بود، نیکو مونس بود، شگرف مردی بود شیخ محمد اما در متابعت نبود»(همان، ص 375). ابن عربی به واسطه دعاوی بی باکانه، از گستاخترین مشاهیر صوفیه است. با چه تأویلی می توان این ادعای او در فصوص الحکم را توجیه کرد، آنجا که به صراحت می گوید: «خُضتُ بحراً و وَقَفتِ الانبیاء بساحله»؛ به دریایی ـ از معارف ـ فرو رفتم که پیامبران الهی در ساحل آن متوقفند!!! و یا آن هنگام که در فتوحات تجلّی خداوند را ـ العیاذ بالله ـ در وقت مجامعت می داند و می گوید: «پس مرد جز خدا را در زن نمی بیند، اما همراه با شهوت عشق و لذت بردن از وصال» (الفتوحات المکیّه، ج 4، ص 454) و  زمانی به انتقاد از این باور ابن عربی سرودم: «یکی می جست حق را در کناره/ یکی می جستش از روی مناره» و از این روی است که برخی محی الدین را «ماحی الدین» و یا «ممیت الدین» می نامند. کار ابن عربی و امثال او کشاندن جهّال با مهاری از مقدماتِ به ظاهر قابل قبول، به چراگاهی است که در آن رویشی نیست. معمولاً هر کدام از فرق متصوفه خود ادعایی جداگانه دارند و نه تنها تابع شریعت و آموزه های اسلام نیستند که با دیگر طوایف متصوفه هم در تضاد و بلکه تباین هستند. 2) تفرقه افکنی و گسست اتحاد اسلامی؛ هرچند به صرف ظواهر نمی شود، اما اگر دراویش تصریح کنند که نماز خواندن در خانقاه افضل از مسجد است، چنانچه اهل فتوا بودم حکم به ارتدادشان می نمودم 3) بدعت آوری؛ مانند فرم بندی عبادات و ابداع ریاضات شاقّة غیر شرعی و اذکار غیر مأثور 4) مرشد و پیر طریقت؛ با آن مقام غیر واقعی و تبعیت محض و خارج از محدودة اسلامی مرید از او 5)دعاوی ؛ دروغ پردازی و دعاوی باطل کشف و کرامت و تصرف و شهود اقطاب. این نکته حائز اهمیت است که کرامت اگرچه فضیلت می باشد، اما ملاک انحصاری انسانیت نیست بلکه تنها ملاک تشخیص انسان کامل «انّ اکرمکم عندالله اَتقاکم» است 6)شطحیات؛ که با هیچ منطق و تأویلی اینگونه اظهارات خلاف مبانی مصرّح اسلام توسط سران متصوفه قابل توجیه نیست. جای بسی شگفتی است که شیخ شبستری در گلشن راز، شطح گستاخانه حلاج را چنین توجیه می کند: «روا باشد اناالحق از درختی/ چرا نبود روا از نیکبختی»؛ در صورتی که مطابق نص صریح قرآن، موسی ندای اناالحق را از «میانة» درخت شنید نه از خودِ درخت: «فلّما اَتاها نُودیَ مِن شاطئ الواد الاَیمن فی البقعه المبارکه مِنَ الشّجَره اَن یا موسی انّی اَنا اللهُ ربُّ العالمین» (30/قصص)  7)عدم امکان گسترش تعالیم صوفیانه در سطح جامعه  8)تشکیلات و وجوه تمایز از خلق؛ مانند: خانقاه و خرقه. با این وضع، حدیث مشهور قدسی «اولیایی تحت قبابی لا یَعرفهم غیری» را که اتفاقاً مورد قبول متصوفه نیز هست، چگونه تفسیر می کنند؟!».  استاد بارها می فرمود: «فرهنگِ خودکفا، جامع و همه جانبه اسلام، محتاج دریوزه به این اصطلاحات نیست.»

استاد در یکی از حواشی خود بر کتاب «الفتوحات المکیه» ابن عربی زبان به گلایه می گشاید که: «نمی دانم این چه نوع بیم و ترسی است که افراد عالم، قاطعانه این ترّهات ساختگی یعنی بسیاری از اقول منسوب به مشایخ[صوفیه] را رفض نمی کنند؛ در حالی که ما طبق فرموده پیغمبر(ص) موظفیم احادیث معارض با قرآن مجید را بدون بیم و ترس به دیوار بکوبیم. خدایا تو خود حاکم مطلقی، جایی که طریق مستقیم پیغمبر اسلام(ص) آشکار و روشن است، چرا باید از جای دیگر دریوزه کرد». وی همچنین در اولین صفحه از جلد 1 «الفتوحات المکیه» نوشتند: «یکی از مشکلات مکتب تصوف آنست که انسان کامل را چون یکی از عتیقه جات گرانبها معرفی می کند. عتیقه گرانبهاست اما سودی برای جامعه ندارد و گرانبهایی آن از کمبود آن است. اگر انسان کامل ـ غیر از پیغمبران ـ کمیاب و دیریاب و منعزل از خلق است و رسیدن به مقام او از موهبت است نه تلاش، پس این تلاش برای معرفی او چیست؟! انسانی که فرهنگ منطقی اسلام معرفی کرده غیر از انسانی است که منطق شهودی و ادعایی متصوفین معرفی می کنند. هیچکس نمی تواند عتیقه ای بسازد اما هرکس که خبر عتیقه را می شنود می تواند اگر باور کرده و مایل است به دیدن آن برود.»

استاد در مقدمه کتاب «عرفان و سلوک اسلامی» که به واقع مَعرض آراء تأسیسی ایشان در بیان طریق صحیح سلوک قرآنی ـ در مقابل شبه عرفان التقاطی متصوفه ـ است، می نویسد: « مطلب بسیار مهم آنست که باید الفاظ و القاب و اصطلاحاتی که در مورد انسان کامل و وارسته به کار می رود، مستنبط از قرآن مجید باشد، تا هر شنونده طالبی که جویای مصداق آن است، متبادراً از آن الفاظ و مفاهیم، مصداق را، در محدوده ای که آن الفاظ تعریف می کنند، بشناسد  و حیران و سرگردان نماند. اصطلاحات و مفاهیم اختراعی و خارج از استعمالات قرآنی که در درازای زمان بارها مفهوم آنها دگرگون شده، نمی توانند اسامی ای برای مسمای انسان کامل و مصادیق آن باشند؛ به طور نمونه کلمه «صوفی» آگاهی دهنده صفات و نشانه های مصداق خود نیست اما کلمه «مومن» یا «متّقی» دارای مفهومی آموزنده و مستقر است که چراغ  راه طالب جستجوگر می باشد» و در ادامه تصریح می کند: «محقق خود را موظف می داند که [بر خلاف مشی التقاطی متصوفه] جز استعمالات قرآنی، در این مورد، کلمه ای به کار نبرد» چرا که «قرآن برای معرفی انسان کامل و طریق و وصول به مقام او، خودکفا است» و از این لحاظ این اثر در نوع خود کم نظیر است.

 



نوشته شده توسط :

نظرات ديگران [ نظر]